یک نفر امد قرارم را گرفت
برگ و بار و شاخسارم را گرفت
چهار فصل من بهاران بود، حیف
باد پاییزی بهارم را گرفت
اعتباری داشتم در پیش عشق
با نگاهی اعتبارم را گرفت
عشق یا چیزی شبیه عشق بود
امد و دار و ندارم را گرفت
عاشق این 4 بیتم..
پر است از من، پر از درد من..
موندم تو کار این مردم، تو کار این جماعت، تو کار این دینداری های احمقانه..
خدایا کجای حرفات بود که کسی، یک بی صلاحیت، به نام تو که نه، به دستور بنده ات، به همه وجود و شخصیت بنده های دیگرت توهین کنه..
خدایا چرا یادم ندادی مخالفت کردن رو..
هیچ اتفاقی که در این باب افتاد، به دل من نبود..اما سکوت کردم،چون عزیز ترین شخص زندگیم ناراضی بود.
کاش کمی درکم میکرد.میدونم رفتارش، تصمیمش همه با نیت این بود که به فکرم بود.کدوم پدری بد دخترش رو میخواد..اما...
کاش درک میکرد که اگر به سمت علاقه ام ...
به من گفت بر حسب علاقه ات، گفت هرچی تو بخوای همونه..
وقتی علاقه ام رو گفتم، اخم بهم کشید و اخرش شد، هرچی که خودش میخواد..
دلگیرم..خیلی...چی میتونم بگم..به کی بگم..
میپرسن چرا روزبه روز تحلیل میری، این چه وضعشه، یکی به شوخی میگه معتاد شدی، یکنفر به سوظن میگه عاشقی..
ولی من، ساکتم، تو قلب کوچیکم همه چی رو میریزم و دارم تحلیل میرم..
توی این یکی دو هفته اخیر، انقدر چشمام سیاهی میره و هیچ جا رو نمیبینم، که چندین و چند بار خوردم زمین...
حالم خوب نیست همین الان..از بس که گریه کردم، صفحه رو نمیبینم..
باید برم نمیدونم چندمین سرمم رو بزنم..
سرگیجه دارم....
کاش بمیرم...
تاریخ : یکشنبه 89/7/4 | 10:6 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()